Swan 🦢

می‌رقصید و می‌رقصید ...

چشم هایش عاشقی را بازتاب میکردند ...

مانند قویی سفید در میان سیاهی درخشان بود ...

حرکات دستش را با کمی عصاره ناز و کمی چاشنی اغوا گر مخصوص خودش تکان میداد ...

انگار که او تنها ستاره این مرد است ...

میچرخید و میچرخید و میچرخید ...

از روی کمر معشوقش رد شد و بر روی دستانش در آسمان بلند شد ...

چقدر زیبا بود ...

چرخشی که بر روی دستان مردش انجام داد ... 

و دوباره بر روی کمرش چرخید و به سمت آسمان بلند شد تا ستاره ای بچیند ...

و بر سر معشوق خود بگذارد ...

اما افسوس که این رقصی در خیالی است ...